~پارت نوزدهمـ... شیوا~فرزاد بنظرم فردا بریم شمال ویلایی دوستتت فرزاد~ اوهوم بریم رسیدیم هتل رفتیم بالا من رفتم دستمو بشورمـ.. اومدم دیدم شیوا خوابهـــــ منم رفتم کنارش خوابیدمـ.... شیوا~فرزاد حان پااشوو عزیزم فرزاد~باشه تو حاضر شو منن الان پا میشمـ.... حاضر شدیم و با تاکسی رفتیم ماشین دوست فرزادو گرفتیمـ... فرزاد ~اع شیوا زنگ نزدم ببینم اصلا هست یا نهـ. شیوا~ اع خوب زنگ بزن بببن هستـ... فرزاد~پس من برم یه چیز بگیرم بخوریم اونجا هم زنگ میزنمـ.. شیوا باشه عزیزمـ... فرزاد یک ربع بعد اومد... فرزاد~عشقم شمال نیست شیوا~اع خب ما که تا اینجاا اومدیم میریم هتلـ تا مثلا دو سه روز.... فرزاد~چشم هرچی تو بگیـــ رسیدیم شمالـ... رفتیم دنبال هتل بگردیمـ.... شیوا گفت سر خیابون ماشینو پارک کن پیدا بریم این خیابوتی که چند تا هتل هست رو ببینیمـ... رملشینو پارک کردم و داشتبم قدم میزدیمـ. یه جایی راه میرفتیم که هیچ کس راه نمیرفتـ.. شیوا~فززاد هوا سرذه گلم دستتو میدی فرزاد~من بدون اینکه چیزی بگم دستمو قفل کردم به دست شیواااا.. شیوا~فرزاد ی بغل ۲دقیقه ای میخوام میشه بهم بدی؟ فرزاد~ بدون گفتن آره یا نه چنان بغلت کردم ک دوتامون گرممون شد... یه هتل خوب پیدا کردیمــ یه اتاق بزرگ کرایه کردیم واسه ۱۰روز خوشگذرونیـ.... خب عشقایی من با اینکه حالم زیاد خوب نیست ولی براتون رمانو نوشتمـ ببخشید اگه بد شد چون زیاد حالم خوب تیست لطفا حمایت کنید تا زود زود بزارمـ.... و اینکه ۲قسمت مونده تا پایان فصل اول لطفااا برام کامنت کنید که دوست دارید فصل دوم هم داشته باشه؟؟؟ دوستون دارمـ... بوث به کله هاتونـ... مرسی که هستید...

پاسخ به

×