خو این‌پارتو‌نازی‌نوشته =] پارت ۳ : رفتم تو اتاقم و به یونگی زنگ زدم *مکالمه یونگی و ا.ت* یونگی:سلام ا.ت ا.ت:سلام پیشول یونگی:خب چی شد؟ ا.ت:میایم ولی اگه حال یونا بد شد امکان داره نیایم یونگی:اوکی ا.ت:آم یونگی یونگی:بله؟ ا.ت:تو از یونا خوشت میاد؟ یونگی:چیییییی ا.ت:اروم تر گوشم کر شد گفتم از یونا خوشت میاد یونگی:آم م‌م‌من چیزه باید برم ف‌فعلا *پایان مکالمه یونگی و ا.ت* اعه چش شد این‌..اوف ولش برم ببینم قسمت جدید انیمه مورد علاقم اومده ______________________ ا.ت:این نویسنده پنت هواسم مشکل داره هاااا باید بین این همه ادم میزد مین سول اه رو میکشت‌‌..اهععع *تق تق* ا.ت:بله؟ لیا:ا.ت ما داریم میریم واسه یونا اسپری بخریم و یکم خرید کنیم تو نمیای؟ ا.ت:چراااا حوصلمم خیلی سر رفته یه دقیقه صب کنین الان اماده میشم و میام لیا:اوکی *چند دقیقه بعد* ا.ت:خب اماده شدمممم جانگ سوک:خب بریم _______________________ *بعد از خریدن اسپری لیا در بازار* ا.ت:یونا داشتش واسه خودش یه عالمه لباس و لوازم ارایشی میخرید مادرم وسایل خونه پدرم اون وسط وایساده بود فقط حساب کنه داشتم با خودم صحبت میکردم که با سر رفتم تو بغل یکی..این کی بود؟من کیم؟اینجا کجاست؟اروم سرمو بالا اوردم که دیدم طرف ماسک زده..و دو برش پر از ادما گنده هستششش چرا اینقدر عضله دارن اینااا مامانی من هنوزم جوونمم ا.ت:ب‌ب‌خشید ؟:مهم نیست من دیگه میرم خدافظ *شروع مکالمه مغز ا.ت* ا.ت:این دیگه کی بود..ولی عجب صدا قشنگی داشت..اهعععع منم هرکی رو میبینم کراش میزنم روش..اصلا صورتشو ندیدم که‌..شاید واسه خودش پدربزرگی باشه..اصلا شاید ۷۰ سالش باشه..وای چی میگم از بدنش معلوم بود جوونه شاید هم سن من باشه اصلا..ا.تتت اینقدر منحرف نباششش به بدنش چیکار داریی

پاسخ به

×