خوخو
اینپارتومننوشتم
حمایتنکنین ممکنهدیگهننویسیم =]
پارت ۸ :
یونا رو دیدم عع وات د هل اون کیه ؟؟
یونا : سلام ا/ت
ا/ت : سلام
یونا : الیس این خواهرمه ا/ت
ا/ت : بعلی بعلی و شما ؟؟
الیس : من الیسم بهترین دوست یونا یادته دیگه ؟؟
ا/ت : اها یادم اومد
یونا : ا/ت تهیونگو دیدی ؟؟
ا/ت : یوناااا ساکتتتت شو الان کل مدرسه میفهمن
یونا وقتی اینو گفت که دیدم تهیونگ داره میاد نزدیکم خدا رو شکر هیچی نشنید
*از دید تهیونگ*
میتونم بهش پیشنهاد بدم که برسونمشون خونشون که خونشونم یاد بگیرمممم اره اره این بهترین فکره خو خو تهیونگ فقط خیلی ساده به ا/ت سلام میکنی و میگی میتونم برسونمت خونتون
تهیونگ : اعه این خیلی مسخرس به یک چیز دیگه فکر کنننن اها گرفتم فقط سلام میکنمو میگم مدرسه رو نشونت بدم همینطوری ادامه میدم بعد ازش میخوام که برسونمش اره همین عالیه خو خو =]
تهیونگ : سلام ا/ت
ا/ت : سللامممم
تهیونگ : مدرسه رو کامل دیدی ؟؟
یونا اومد جولو
یونا : میدونی راستش ......
دستمو گرفتم جولوی دهن یونا
ا/ت : نه ندیدم
تهیونگ : میخوای من نشونت بدم کل اینجا رو میشناسم ؟؟
ا/ت : ا ...... ا ...... ره
*ا/ت*
تهیونگ دستمو گرفت عرررر چه دستای نرمی داشتتتت
ا/ت : خوب ا/ت بسه دیگه اروم باعش
تهیونگ : ا/ت ؟؟ زنده ای ؟؟
ا/ت : اعه سلام
تهیونگ : سلام ؟؟
ا/ت : ببخشید یک ثانیه هنگ کردم
تهیونگ : ( خندید =| ) اشکال نداره بیا بریم
کل مدرسه رو بهم نشون داد چقدر از مدرسه ی قبلیم بزرگ تر بود
تهیونگ : عمممم ا/ت الان زنگ مدرسه میخوره
ا/ت : اره من میرم میشینم تو کلاس فعلا
تهیونگ : ا/ت میخوای من برسونمت خونه
ا/ت : عمممم اکی به مامان بابام خبر میدم
*بعد از کلاس*
تهیونگ : ا/ت بریم ؟؟
ا/ت : جا .
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت