SaveAsBot, [۰۷.۱۰.۲۱ ۱۳:۰۴]
فلکناز رییسی
@sureshjan_salam.official
فلکناز در ابتدا درباره کودکی، خانواده و زندگی عشایریاش گفت: ما ۵ نفر بودیم. دو برادر و دو خواهر داشتم. چندین سال در سیاهچادرها زندگی میکردیم؛ اما کوچنشینی برایمان صرف نداشت بنابراین ساکن روستا شدیم. پدرم کشاورز و دامدار بود. زندگیمان بد نبود. زمستانها به روستا میآمدیم و تابستانها در ولایت خودمان کشاورزی میکردیم. پدرم تنها بود و ما هم در کارها به او کمک میکردیم؛ مخصوصا از وقتی که برادرهایم به کویت رفتند، من شدم همهکس پدرم و تقریبا همه کارهایش را انجام میدادم. من سعی کردم که جای برادرهایم را برایش پر کنم تا جای خالی آنها را احساس نکند. حتی اگر کسی به او زور میگفت من به پشتیبانی از او برایش دعوا میکردم. در آن زمان من اصلا دنبال بازی کردن نبودم یعنی نمیتوانستم باشم چون باید حواسم را جمع میکردم تا کسی به پدرم زور نگوید یا محصولمان را ندزدند.
فلکناز در ۱۶ سالگی با یک مرد ۵۰ ساله ازدواج میکند. او با اشاره به اینکه زن دوم بود، توضیح داد: شوهرم کدخدا زاده بود و زن اولش من را برای او انتخاب کرد. من حتی نمیدانستم که من را شوهر دادهاند. یکی از اقوام ما به جای من رفته بود همه کارها از جمله عقد بین ما را هم انجام داده بود و بعد به من گفتند. پدرم پیر شده بود و نمیخواست من در خانه باشم و من را شوهر داد تا زن دوم بگیرد. زن اول شوهرم که اتفاقا اسم او هم فلکناز بود خانم خیلی مهربانی بود و من او را مثل مادرم میدانستم. ما باهم خیلی خوب بودیم. وقتی کسی به خانه ما میآمد نمیفهمید که من عروساش هستم یا هووی او.
او ادامه داد: اوایل ازدواج حس بدی داشتم. نمیتواستم چیزی بگویم. در اصل او زن خانه بود و من ا
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت