رمان پارت ۱ من دیانام ۱۹ سالمه یه دوست پسر دارم. که اسمش متینه ۲۱ سالشه دیانا:داشتم میرفتم سر قراری که با متین داشتم که توراه یه پسر آمد جلوم !! فکر کنم یه جا دیده بودمش! دیانا :شما? ارسلان:اسمم ارسلانه باید بامن بیای دیانا:کجاا؟؟ ارسلان :بهت میگم ،سوار شو :)) دیانا : سوار شدم ، گوشیم زنگ خورد متین بود دیانا :الو؟ متین :الو دیانا کجایی ارسلان :کیه؟ دیانا :دوست پسرمه ارسلان :تا فهمیدم گوشی رو از دست دیانا گرفتمو قطع کردم ؛ دیانا :چرا قطع کردی ارسلان:چون از این به بعد به جز من نمیتونی با پسر دیگه ای صحبت کنی!! فهمیدی؟؟؟(با داددددد) دیانا :انقدر ترسیده بودم که گفتم «چشم» دیانا :دوباره گوشیم زنگ خورد : ارسلان :دوباره اون پسر عوضی زنگ زد ؛گوشیرو خاموش کردم چند دقیقه بعد............ دیانا :پس کی میرسیم ؟ ارسلان :رسیدیم دیانا:اینجااااااا؟؟ ادامه دارد...... کپی مممنوعععع قوانین آپارات /آپارات /رهبر
ژانر:

پاسخ به

×