#ابوفاضل #حسینیه_آل_یاسین هرسال... می‌آمد درِ خانه‌ی محبوبش... خرجِ سالش را می‌گرفت و می‌رفت! آن روز اما... بی‌خبر از همه‌جا... وقتی دَر زد... و خدمتکار آمد... نه‌تنها محبوبش را ندید؛ که از همان راهی که آمده بود، برگشت! جویایِ حضرت عباس شده بود و... خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را... در کربلا کشتند! کنیز که به داخل خانه رفت... بانوی خانه پرس‌وجو کرده بود که... قضیه از چه‌قرار است و... او هم تعریف کرده بود! می‌گویند: اُمُّ البَنین(سلام‌الله‌علیها)... چادر سَر کرده... داخل کوچه رفته... و کارِ سائل را مثل هرسال... که عباس... خواسته‌اش را اجابت می‌کرده... راه انداخته! و شاید فرموده باشد: عباس نیست؛ مادرش که هست! #لبخند_هستی را می‌شنوید با صدای: حاج #علی_برادران ... @AleyasinHusainie ...
ژانر:

پاسخ به

×