با دوستم می‌رفتیم تهران‌گردی، اینور و اونور، چیتگر. اونوقت عکس می‌نداختیم، می‌ذاشتیم توی پیج اینستامون! با همه‌ی این کارامون، بازم چهارشنبه‌ها هیئت‌رفتن‌مون ترک نمی‌‌شد! اونجا چون می‌خواستم همرنگ جماعت بشم چادر سر می‌کردم. پنج‌شنبه‌ها هم گلزار شهدایی شدیم! واسه‌ی خوشگذرونی ثبت‌نام مشهد کردیم، با هیئت رفتیم امام‌رضا. روزای آخری که اونجا بودیم، یه روز سحر، روبروی گنبد نشستم. دلم خیلی‌ شکست، اونم از خودم! پَر شالمو دستم گرفته‌ بودم باهاش اشکامو پاک می‌کردم. به امام رضا‌علیه‌السلام می‌گفتم: دیگه نمی‌خوام اون آدم قبلی باشم! برگشتیم خونه، یه ماه بعدش روز تولدم بود. بابا و مامانم بهم کادوی کربلا دادند. با خودم گفتم: اینو امام رضا ‌علیه‌السلام بهم داده! با اینکه توی مشهد عهد کرده بودم اول مهر محجبه بشم؛ ولی بلافاصله بعد از برگشت انجامش دادم. با همون دوست صمیمی‌ راهی کربلا شدیم. سه روز نجف بودیم. اول مهری که قرار بود باحجاب بشم، کربلا بودیم. برگرفته از خاطره‌ی فاطمه طاهری #موشن‌گرافی #حجاب به قلم افراگل تولید حسنا و نیکو masare_ir@
ژانر:

پاسخ به

×