شب از جنگل
شعله ها می گذشت
حریق خزان بود
و تاراج باد !
من آهسته ،
در دود شب رو نهفتم !
و در گوش برگی
كه خاموش می سوخت گفتم :
مسوز این چنین گرم !
در خود مسوز !
مپیچ این چنین تلخ !
بر خود مپیچ !
كه گر دست بیداد
تقدیر كور ، تو را می دواند ...
به دنبال باد ، مرا می دواند ...
به دنبال هیچ ...!
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت