پارت 15
*کوک*
مثل بچهها داشت گریه میکرد ، رفتم سمتش، لیندا چی شده از دست من کاری برمیاد فقط مشروب میخورد و گریه میکرد مشروب رو ازش گرفتم
لیندا:بدش ب من کوک بهت میگم بده ب من
کوک:بسه دیگه چخبره ته(خیلی جدی شد)
لیندا رو بغل کردم بردمش رو تخت منتظر موندم تا بخوابه اینقدر گریه میکرد ک لباسم خیس شده بود، خوابش برد موهاشو نوازش میکردم وقتی موهاشو از گردنش کنار زدم کبود بود خیلی تعجب کردم و حسی بدی بود هزار جور فکر و خیال کردم شاید یکی بهش تجاوز کرده شاید یکی ازش سو استفاده کرده...
پاشدم و رفتم
*لیندا*
یک ماه از اون اتفاق میگذره جیمین باز با دوست دختر قبلیش دوست شد، منو کوک خیلی بهم نزدیک شده بودیم (دوست دخترش نبود)هر بار جیمین رو میدیدم از زندگی سرد تر میشدم جیمین خیلی سعی میکرد باهام خوب رفتار کنه ولی اون دوست دختر افریتش نمیذاشت،،، امشب تولد ماری بود و تهیونگ هم میخواست ازش خواستگاری کنه
جشن تو خونه تهیونگ بود، من ی لباس کوتاه عروسکی قرمز پوشیدم رژ قرمز زدم و موهامو باز گذاشتم داشتم سوار ماشین میشدم که کوک آمد
کوک:لینداا بیا با هم بریم
لیندا:باش
کوک:چقدر خوشگل شدی
لیندا:میسی تو هم خیلی خوش تیپ شدی
وقتی ما رسیدیم جیمین و رزی(دوست دخترش)هم رسیدن
بدون توجه بهشون رفتم داخل همه داشتن میرقصیدن کوک آمد و ازم خواست باهاش برقصم کمرمو سفت گرفت نگاهم به جیمین افتاد ب کوک گفت میشه من با لیندا برقصم ، جیمین با من رقصید و کوک هم با رزی
جیمین:چرا این کارا رو میکنی
لیندا:چیکار می کنم
جیمین:چرا اینقدر با کوک گرم میگیری هاا
لیندا:ب تو ربطی نداره تو خودت دوست دختر داری
جیمین:ولی من هنوز میخوامت
لیندا:پس چرا ولم کردی اونم بخاطر این دختره
رزی آمد و گفت آهنگ تمام شده شما دارین با چی میرقصی
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت