سانا :باشه حالا چرا داد میزنی؟
سولگی :ا/ت دقت کردی از وقتی اومدیم سئول خیلی عوض شدی؟
+چی؟ واقعا
سولگی اوهومی گفت و سرشو کرد تو گوشی
تو اتاقم رو تخت نشسته بودم داشتم درس میخوندم ک یهو ذهنم درگیر یونگی شد
+دخترا راست میگن؟ نباید اونجوری باهاش حرف میزدم؟ ناراحت شد؟ای خدا یعنی ناراحت شده دیگه اوووووففففففف
سولگی اومد تو اتاقم گفت :-چیکار میکنی؟
+ها هیچی داشتم درسرو مبخوندم و دوره میکردم
_درس میخوندی یا داشتی با خودت حرف میزدی؟
+ها؟ ن چیزی نیس بیخیال
_ا/ت چیشده؟
+سولگی من واقعا عوض شدم؟ هوم
_واسه چی میپرسی؟
+اخه از وقتی اومدیم سئول عوض شدم، اخلاقم طرز حرف زدنمو برخوردم با بقیه، عوض شدم نه؟ توام یه همچین فکری میکنی؟
_ا/ت خب راستش.....
+بگو ناراحت نمیشم باید خودمو اصلاح کنم اینجوری نمیشه واقعا.
_خب راستش تواول خیلی ساکت و اروم مثل یونگی بودی...
+چرا یونگی رو مثال میزنی؟
_ا/ت بیخیال ساکت تر از اون پیدا نکردم
+اوک داشتی میگفتی
_طرز تفریح کردنت هم عوض شده... قبلا سه تایی باهم میرفتیم بیرون ولی الان...
+الان با بچه های دانشگاه
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت