گفت خیلی زود می‌بینمت منم رفتم از دستشویی بیرون سریع به بیرون حرکت کردم و رسیدم به خونه لباسامو عوض کردم پدرم گفت بیا اینجا بشین کارت دارم نشستم گفتم چیکار دارید؟ گفت تو باید با اونی که من میگم ازدواج کنی خشکم زده بود و همینجوری به چشمای پدرم زل زده بودم با گریه و سرعت به اتاقم رفتم و درو بستم مهمونا اومدن و شام خوردن از زبون تهیونگ = نگرانش شدم باید برم بالا ببینم چیکار میکنه رفتم بالا و در زدم گفتم دیدی که بهت گفتم زود زود می‌بینمت دیدی اومدم و به قولم عمل کردم تو هم درو باز کن به سرعت به سمت در دویدم و درو باز کردم عه مگه میشه تو؟ جهیونگ گفت میتونم بیام تو گفتم بله بیا تو داشتم موهامو میبینم که یهو جیمین حمایت یادتون نره گنا دالم
 3 سال پیش

پاسخ به

×