گفت خیلی زود میبینمت
منم رفتم از دستشویی بیرون
سریع به بیرون حرکت کردم
و رسیدم به خونه
لباسامو عوض کردم پدرم گفت بیا اینجا بشین کارت دارم
نشستم گفتم چیکار دارید؟
گفت تو باید با اونی که من میگم ازدواج کنی
خشکم زده بود و همینجوری به چشمای پدرم زل زده بودم
با گریه و سرعت به اتاقم رفتم و درو بستم
مهمونا اومدن و شام خوردن
از زبون تهیونگ = نگرانش شدم باید برم بالا ببینم چیکار میکنه
رفتم بالا و در زدم
گفتم دیدی که بهت گفتم زود زود میبینمت
دیدی اومدم و به قولم عمل کردم
تو هم درو باز کن
به سرعت به سمت در دویدم و درو باز کردم
عه مگه میشه تو؟
جهیونگ گفت میتونم بیام تو
گفتم بله بیا تو
داشتم موهامو میبینم که یهو جیمین
حمایت یادتون نره
گنا دالم
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت