فردا صبح از زبان آیو
از خواب پاشدم سرم درد میکرد دیروز دوباره بهم فشار اومد بخاطر همون وقتی عصبی میشم یا داد میزنم سرم درد میکنه .
از جام پاشدم و نشستم که صدای در اومد کوک بود اومد داخل و بدون حرفی کنارم نشست
کوک =امروز قراره بریم بیمارستان تا از دکتری که بهم گفت تو مردی بپرسیم که این خبر و واقعی بوده یا نه
آیو=از کجا بدونم که بهش پول دادی تا این حرف رو بزنه
کوک =پس تو اینطور فکر میکنی چرا باید فکر کنی من بهت دروغ میگم چرا فکر نمیکنی تهیونگ بهت دروغ میگه هانننن(با داد)
سرم دوباره درد کرد دستم رو گذاشتم روی سرم و یه اخ اروم گفتم انگار دنیا دور سرم میچرخید کوک تا اینو فهمید گفت
کوک =ببخشید سرت داد زدم متاسفم
آیو=اقای جئون من باور کردم که شما درست میگی و تهیونگ دروغ میگه ولی من با همه این حال نمیخوام پیشت باشم
کوک (با بغض)=باشه ولی اول واقعا بدون بعد میتونی بری اماده شو تا بریم بیمارستان
اماده شدم تا بریم بیمارستان از عمارتش خارج شدیم و به طرف ماشینش رفتیم سوار ماشینش شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم به بخشی که اون دکتر کار میکرد رفتیم . داشت با پرستار صحبت میکرد
ایو=سلام اقای سانگ من پارک آیو هستم شناختین
سانگ=عا سلام خانم آیو بهتر هستید
آیو=ممنون اومدیم درباره چیزی صحبت کنیم
سانگ=بیاین بریم توی اتاق
وارد اتاقش شدیم نشستیم روی مبل
آیو =ما اومدیم اینجا تا بفهمیم که وقتی من توی اتاق عمل بودم وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون به اقای جئون چی گفتین
سانگ=من اصلا این اقا رو ندیدم که بخوام بهشون چیزی بگم مرد جوانی به نام کیم تهیونگ بود که بیرون اتاق عمل بود
کوک از جاش بلند شد از یقه مرد گرفت و از جاش بلندش کرد و مشتش رو جلو صورتش گرفت
کوک=عوضیییی اشغ
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت