پارت اخر اسمات جونکوک وتهیونگ بچه رو سقط نکرده بودن هنوز ا/ت داشت گریه میکرد که تهیونگ اومد وارد بیمارستان شود اومد سمت من جونکوک تهیونگ =ا/ت تو نباید بری من یه اشتباهی کردم ببخشم فقط ا/ت به کوک نگاه میکرد ا/ت اشکاش بیشتر ریختن اما به تهیونگنگاهی نمی‌کرد تهیونگ =خواهش میکنم اون زن منو مست کرد منو ببخش ا/ت=داد زدم بعد مست شودنت انداختی رو تخت ازش. تهیونگ =تو حامله بودی میخواست با کی اون کارو بکنم اما ا/ت توی چشمایی کوک داشت با تهیونگ حرف می‌زد حتا نگاهم نمی‌کرد کوک =ا/ت ببخشششا/ت بلند شود بدو بدو فرار کرد هم از دست تهیونگ و هم جونکوک هردو دنبالش بدو بدو کردن اما نتونستن بگیرنشا/ت=خسته ام کردن خدا ا/ت رفت خونه مادرش درو تا باز کرد دید ا/ت دم دره خوشحال شودو محکم بغلش کرد بچه رو سقط نکردنمادرش=قربونت بره مادر هق حالت خوبه ا/ت=هقق خسته ام کردی همش تقصیر تو بود که الان باید جواب هق پس بدم مادرش=ببخشید ا/ت هق دخترم ببخشید تقصیر من بود هق آروم باشا/ت نشست روی زمین که یهو صدای پلیس اومد جونکوک و تهیونگ تهیونگ داشت از پله ها میومد بالا منم سریع یه طناب زیر تختم بود از پنجره انداختم فرار کردم مادرم =ا/ت این پول بگیر از کره برو ا/ت=ممنون مامانداشت فرار میکرد دید الارا داره نگاش میکنه بعد چند دقیقه رسید به جنگل توش گم شوده بود خیلی ترسناک صدای متر برقی گرگ و چیزای دیگه میومد یهو از پشت گوشت صدای یه مرد شندیتهیونگ =فکر کردی فرار کردن تو این جنگل خیلی آسونه ترسیدی سریع بلند شودی که فرار کنی ولی نشد ا/ت خیلی گریه میکرد التماس به تهیونگاما نمی‌شود یه کلبه بود منو اون تو زندانی کردباید همینجا بمونیتا ادب بشی ا/ت=نه نه.. هق تهیونگ. گوه خوردم این درو باز کن منو اینجا تنها نزار 7 ماهگی الان

پاسخ به

×