چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوریغلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پارهای بودت کجا بردیکجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت منبه هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندمباو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم