تن حلال کن تو ای جان مرا که ظلم ها دیده ای بیش در ره خدا طعام خواستی بمیراند میل تو را تا قصد خواب کردی،بخواباند نفس خواب تو را تا علم غیر جوییدی نادان گردانید چندی تو را تا علم حق خواستی،گرفتار کرد دردی تو را اندک آب خوردی سوزانید با رنج حلق تو را طعام نداد و خاک خوردی، براستی این بود حق تو را؟ به جنت جوییدی به بیابان ها رسیدی عجب تو را! به بیابان رفتی،آخر هم به خاک پیوستی وای تو را! دیده به دنیا ساختی،کور ساخت چشم تو را! دیده به حق کردی،ندیدی وجودِ وجود او را! تا که بر دردی شدی،شد بیش دردی علاج درد تو را! تا که بر تو ظلمتی کردند،تحسین کرد آن ظلم بر تو را! تاکه حقی باطل کردی،باطل کرد هر حقی از تو را! تا که حقی از تو باطل کردند،وقف کرد حق دیگر تو را! لیکسر انجام بیند جان من خود حق در بهشت و آخر هم تو چه دیدی ثمر را جز خاک و خشت؟