(در جست وجوی معنا)
نشسته بودم یه گوشه از اتاقم، کتاب روبه روم بود؛ اما نمیتونستم بخونمش. ذهنم درگیر بود، خیلی!
از صحبت من با ندا زمان زیادی نمی گذشت اما این بشر با حرف هاش منو درگیر کرده بود؛ بیخیال درس خوندن شدم. دلم و زدم به دریا، البته که این جا ندا هم بی تقصیر نبود .
ادامه داستان در صفحه اینستاگرام و کانال تلگرامی
@nedanahzat