کاش ای تنها امید زندگی
می توانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش سوزان دل
در مزار سینه خاموشت کنم
کاش چون خواب گران از دیده ام
نیمه شب ها یاد رویت می گریخت
مرغ دل افسرده حال و بسته پر
از دیار آرزویت می گریخت
کاش احساس نیاز دیدنت
از وجودم چون وجودت دور بود
در دلم آتش نمیزد آن نگاه
کاش آن شب چشم هایم کور بود
کاش از باغ خوش رویای تو
دختر اندیشه ام پر میگرفت
فارغ از اندیشه ی هجران و وصل
زندگی بی عشقت از سر میگرفت
کاش آن شب در گلستان خیال
ای گل وحشی نمی چیدم تو را
تا نسوزم در خزان آرزو
کاشکی هرگز نمی دیدم تو را
کاشکی هرگز نمی دیدم تو را
کاشکی …