سارا
.........
دو سه روزی میشه که رسیدم ترکیه
اما هیچ کس نبود
و مثل همیشه اواره کوچه خیابون
زنگ زدم به داریوش تا شاید بتونه کمکم کنه
اما بعد یادم افتاد اون از من بد بخت تره
زنگ زدم به مامانم
سارا: الو سلام مامان خوبی
مامان: واییی سلام سارا جان خودتی دخترم خوبی کجایی
سارا:اره خودمم خیالت راحت خوبم میگم مامان از اون پول هایی که گذاشتم
چیزی مونده؟
مامان:اره چطور کار داری؟
سارا: اره بزارتشون کنار بعدا بهت زنگ میزنم
گوشی روقطع کردم
یکی صدام زد سارا
برگشتم
شوکه شدم
آریا بود پسر ملکه
رفتم سمتش
اریا:سلام سارا
سارا :به به چشمم روشن لعیا مامانت کجاس
اریا:نمیدونم
سارا:مطمنم که میدونی ببین باهات کاری ندارم برو بهش بگو حق سارا این نبود الکی بفرستیش ترکیه دیگه به تماس هاش جواب ندی
اریا:تنهایی؟
سارا:نه با عمم اومدم
اریا :واقعا کجاس
سارا:وایی اریا تو چقدر خنگی مشخصه تنها اومدن دیگه
اریا:خونه داری؟
سارا:اگه داشتم تو خیابون میشستم با چمدون
اریا:بیا خونه من فردا برات بلیت میخرم برو ایران ممکنه خیلی ها بهت نیاز داشته باشن
سارا:ممنون اریا خان لطفت و فراموش نمیکنم فقط کی بهم نیاز داره؟
اریا :خودت میری متوجه میشی
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونش....
اینم از پارت دوم
میدونم خیلی بی مزه داره شروع میشه و تموم میشه اما فعلا بخاطره اینکه اوایلش انقدر بده
کم کم خوب میشه
و اینکه اریا دوباره عاشق میشه