مهناز
...............
شایان به دنیا اومداما تو زندان چقدر تنهایی بده بیشتر از هر کسی دلم برای پارسا تنگ شده برای دلبری هاش
برای عصبی شدنش برای سیگار کشیدنش کاش همون موقعی که گفت فرار میکردیم اما گوش نکردم اصلا کاش هیچ وقت با ملکه کار نمیکردم ملکه حدا لعنتت کنه از زندان که ازاد شدم اول از همه میرم سراغ اریا هر بلایی سرم اوردن و تلافی میکنم
شبیر
...........
با نورسته فرار کردیم رفتم پیش البرز بهمون جا دادن باید یک فکری به حال مهناز کنم مهناز باید قبل از اینکه بچش به دنیا بیاد از زندان ازاد بشه کاش میتونستم برم زندان ببینمش باهاش حرف بزنم اما پای منم گیره برم من و هم دستگیر میکنن
خب بچه ها تصمیم گرفتم ملکه گدایان سه رو بنویسم
این پارت فعلا برای اینه که بفهمین چه اتفاق هایی افتاده
از پارت دو ، سه به بعد قشنگ میشه