یک صحنهای است در فیلمِ «میکس» که «ناصر چشمآذر» با بغضی عیان رو میکند به «خسرو» و میگوید: «کی میتونه حالِ منو بفهمه» و بعدتر میرود مینشیند جایی در خانهاش که با دهها شمع آذینش بسته و میگوید: «چرا من باید خواب مولاعلی رو ببینم؟» حالا که راهی عالَمِ بالا شده، لابد این راز بَرَش فاش شده: «چرا باید خوابِ مولاعلی رو میدید؟ از همان کودکی آنهم.» اصلا چه رازی بود که خیلی سالها بعدتر، داریوش مهرجویی میان این همه آهنگساز، برود سراغِ او تا موسیقی «هامون» را بسازد و او گیر کند میانِ «ترس و لرزهای» حمیدِ هامون و کییرکگور و شاهعبدالعظیم و امامزاده ابراهیم و یحیی و دوباره آن خواب را ببیند؟
آنچه مشاهده میکنید دفترِ دیگری است از برنامهی یاد بعضی نفراتِ «موسیقی ما» که «فرهاد آییش» (هنرمند برجستهی تئاتر و سینما) آن را روایت کرده است.