از مهمونی دوستم برگشتم خسته شده بودم
لباسم رو عوض کردم و رفتم رو تختم خوابیدم
خواب#
در کمد تکون خورد
به ساعت روی میزم نگاه کردم ساعت 12 و شش دقیقه بود
از داخل کمد یه زن زشت و ترسناک بیرون اومد
از گلوم گرفت و داشت خفه میکرد که از خواب پریدم
به ساعت نگاه کردم ساعت 12 و هفت دقیقه بود
خداروشکر کردم که نمردم همون موقع نگاهم به جسم خودم که رو زمین بود افتاد
(بلی مرده بود و اون روحش بود)