your browser not support this video

حرف ها دارم ولی همدم ندارم دوستان محرمی در دیده جز شبنم ندارم دوستان می نشینم تا سحر هر شام و می گویم به غم آید آن روزی که من هم غم ندارم دوستان مثل ایرانم پس از ساسانیان، آشفته ام زیر یوغ دشمنان پرچم ندارم دوستان تا که سر دادم به دست دل اسیرم کرد غم بیژنم در چاه غم رستم ندارم دوستان تیشه تیشه زخم دارم از زبان دوست دوست من که از دشمن بر ابرو خم ندارم دوستان چون مجرّد می توان از هفت عالم هم گذشت سوزنی از مریم عالم ندارم دوستان جام جمشیدم که خونم خورد و جامم را شکست شیخ بد مستی که دورم کم ندارم دوستان آب انگورم اگر مستم مرامم راستی ست گرچه بدنامم کم از زمزم ندارم دوستان زاهدان را عاقبت رسوا کنم با خون خویش من که ترس از عالم و آدم ندارم دوستان رحمان زارع