your browser not support this video

پشت شيشه برف می بارد در سكوت سينه ام دستی دانه اندوه می كارد مو سپيد آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنين ديدی در دلم باريد ... ای افسوس بر سر گورم نباريدی چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهائی می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنيای تنهائی شعر: فروغ فرخزاد دکلمه: پویان مقدم