مادر به زبان آشوری چیزی به پسر میگوید و آلفرد با شک و تردید از رهبر میپرسد: «کیک خانگی میخورید؟» آقا که موافقت میکنند، گل از گل مادر میشکفد. معلوم است دستپخت خودش است.
هبر تکه کیکی میخورند و به اطرافیان میگویند: «خیلی کیک خوشمزهای است، شماها نمیخورید؟» مادر و دو فرزند با هم میگویند «نوش جان» سینی کیک میرود بین همراهان و دیگر برنمیگردد. مادر میگوید: «میوه هم باید بخورید. آجیل هم باید بخورید.» بعد، خجالتزده میگوید: «خانهام کوچک است...» آقا نمیگذارند شرمندگیاش ادامه پیدا کند: «دل باید بزرگ باشد. وقتی انسان هدف داشته باشد، هرجا باشد خوب است. هرکجا تو با منی من خوشدلم / ار بود در کنج چاهی منزلم.»