بعد از این دست ِ من و دامن ِ آن سرو ِ بلند، که به بالای چمان از بن و بیخم برکند، حاجت ِ مطرب و می نیست تو بُرقع بگشا، که به رقص آوردم آتش ِ رویت چو سپند، هیچ رویی نشود آینه ی حجله ی بخت، مگر آن روی که مالند در آن سُم ِ سمند، گفتم اسرار ، غمت هر چه بُود گو میباش، صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند!