بعد از غذا
+رفتم تو اتاق خیلی حوصلم سر رفته بود که صدا فریا میومد
+رفتک ببینم چی یهو دیدم داداشم که سه سال بود که ندید بودمش شوگا و +جیهوب داشتن شکنجش میدادن
شوگا:اینجا چیکارمیکنی
+خواهش میکنم ولش کن
داداش ات:چی دلت سوخت دختر بوق
+داداشی چرا اینجوری باهام حرف میزنی
داداش ات:تو ات هستی
+اره
داداش ات:چقدر تغیر کردی اینجا چی کار. میکنی
جی هوپ:خواهرت دیگه مال ما
دا داش:خواهش میکنم ولش کنین