your browser not support this video

پارت اول رمان نیمه ی گم شده افرا.. یه چند روزی هست که یه مرد جذاب و دوست داشتی رو دیدم ،،، یک دل نه صد دل عاشقش شدم ولی اطلا نمی دونم که اونم منو می خواد یا نه ؟ شهریار ..... یه روز بارونی بود که یه دختر زیبا رو دیدم که چن تا پوشه دستش بود و ما به هم خوردیم و برگه های ریخت وسط خیابون بعد از کلی عذر خواهی رفت و من دلم پیشش جا موند نمی دونم اونم منو می خواد یانه ولی تا اون جایی که تحقیق کردم اون یه دانشجوی پزشکی از یه خونواده پول دار و اصیل هست ما هم وضع مالیمون خیلی خوبه من رئیس یه شرکت بزرگ هستم افرا ..... دیگه تحمل ندارم بعد گوششیشو برداشت تا به شهریار زنگ بزنه شهریار: بله بفرمایید افرا: امم سسلامم خوبب هستیدد منن همونی ام که اون روز... شهریار : بله بله می شناسموتون کاری داشتید ؟؟ افرا : بله میشه فردا قرار بزاریم شهریار : چرت که نه .. فردا ساعت چهار پارک لاله رسیدید زنگ بزنید افرا : خیلی ممنون چشم پارمیس دوست افرا: دیوونه چی کار کردی؟ افرا نمی دونم پارمیس کمکم کن حالا فردا چی بپوشم ؟ پارمیس : اون مانتو صورتیه افرا :باشه ممنون