آین پارت رو گذاشتم ولی نصفه اومده بود دوباره گذاشتم قشنگا......پارت پنجم......ماهور.......یکی دو ساعتی بود که پیش هم بودیم تصمیم گرفتم بگم به بچه هاماهور:بچه هااا به لحظه گوش کنیننازنین:جونمماهور:من بابام پس فردا قرار خواستگاری گذاشته ولی اگه یه نفرم به عنوان عشقم معرفی کنم بخیال میشه، میشه یکی تون فیلم بازی کنید برای بابام تا چند ماهباربد:اره من نقش بازی میکنمماهور:وای مرسی باربد جان لطف بزرگی میکنیباربد؛فدات شم منساره:جانباربد:ام خب نامزدمنازنین چه سریع فرو رفت تو نقششباربد:بله بلهفرزاد:زیبازیبا:جانمفرزاد:چه خبر از سینا هنوز اصفهانهزیبا:اره فعلا خاله ش گیرر داده بمونـفرزاد:آهان جاش خاللیهزیبا:اهومیه ساعتی نشستیم و رفتیمنازنین.....داشتم میرفتم که رهام صدام زدرهام:نازنیننازنین:جانمرهام:فردا وقت دارینازنین:عصر وقت دارم چطوررهام:میخوام ببینمت کارت دارمـ...نازنین:باش پس ساعت و محل قرار رو بفرسترهام:چشم فعلانازنین:خدافظرفتم خونهـ...گلنار سلام خوش گذشتنازنین:سلام فردا بیشتر میگذره شب بخیرگلنار:خوب بخوابیماهور .....رفتم خونه ماهور:سلام بابا جونبابا ماهور:سلام دختر گلم خوبیماهور:خوبم مرسی بابا راستشو بخوای یه چیزی میخوام بهت بگم.بابا ماهور :جونم بگوماهور:من عاشق کسیمبابا ماهور:به به چه خوب چرا زودتر نگفتی من خواستگاری رپ کنسل میکنم پی فردا بگو این آقا پسر خوشبخت بیاد ببینمشماهور :چشم ولی فعلا شرایط ازدواج ندارع هابابا ماهور :اگه عاشقی و پسر خوبیه مهم نیست وقتشماهور:قربون بشم خوب باباج.ن من برم دیگه بخوابم...بابا ماهور:شبت بخیر دخترمـماهور:شب بخیررفتم تو اتاق به باربد پیام دادم که فردا شب باید کافه واسه همانگ کردن حرفامونـ....ساره......تو خونه نشسته بودم که یهو شیشه شکستـ