your browser not support this video

خیلی وقته که دلتنگی هام رو به روی خودم نیاوردم. با هر غروب، چشم مونده به راهم رو کور کردم و گوش مونده به زنگم رو کر. خیلی وقته با دیدن عکست تو دلم به جای قند، سنگ نمک آب می شه و قلبم به جای آرامش تشویش می گیره. اما مگه چقدر می شه به بی تفاوتی تظاهر کرد. تا کجا می تونم سنگینی نگاه آسمونی رو تحمل کنم که می دونم تو فرسنگ ها دور تر زیر نور خورشیدش از ابر ها رویا می سازی و شب هنگام برای ماه و ستاره ها قصه اش می کنی. غرور خفته‌م از خراش هایی که برداشته می ناله و این احساس سرکش از بی اعتنایی های هر روزه ام به ستوه اومده. پس تو دیگه گلایه نکن. هر چی هم از خودم دور می شم اما از تو نمی تونم. فراموشت نکردم. دلم تنگ شد اما سنگ نه. می خوام یک بار دیگه به خودمون مهلت عاشقی بدم. فرصتی تمدید شده برای بی قراری و زمانی برای دوست داشتن. مهلتی تا اولین گریه ی آسمون. من این فاصله ها رو خیابون به خیابون و شهر به شهر شعر می کنم. تو هم فقط دعا کن که تا قبل از اومدنت بارون نباره.