خلاصه داستان: طبق وعده بعد از اینکه جیران خلعت سرخ به سر کرد سیاوش از زندان ازاد می شود. سلمان از او می خواهد به قراول ها بپیوندد. سیاوش نمی پذیرد و اندوهگین و خشمگین از ستمی که به او رفت به کوهسار برمی گردد. در آنجا ننه آشوب می گوید باید برگردد به کاخ.