your browser not support this video

روزی امیر داشت به جنگل می رفت که ناگهان اسما را سوار بر اسبش دید ماشین خورد به اسما افتاد روی زمین امیر اشفته از ماشین بیرون آمد و اسما را بلند کرد وگفت مواظب باش نزدیک بود بلایی سرت بیاد. خوبی؟اسما ،نه من خوبم ، امیر، خداروشکر بیا تا خونتون برسونت اسما‌‌. باش ممنون امیر از اسما پرسید کجا زندگی می کنی اسما...... امیر سکوت کرد و بعد از تقریبا ۱۵ دقیقه پرسید اسمت چیه؟سکوت کرد بعد از چند دقیقه گفت:اسما ادامش را به زودی میزارم