ز در درآی و شبستان ما منوّر کن
هوای مجلس روحانیان معطّر کن
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستارهٔ شب هجران نمیفشاند نور
به بام قصر بر آی و چراغ مه بر کن
بگو به خازن جنّت که خاك این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
فضول عقل حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
وگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن