دلم جز مِهرِ مه رویان طریقی بر نمیگیرد، ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد، خدا را ای نصیحت گو! حدیثِ ساغر و می گو، که نقشی در خیالِ ما از این خوشتر نمیگیرد، بیا ای ساقیِ گلرخ بیاور باده ی رنگین، که فکری در درونِ ما از این بهتر نمیگیرد، صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند، عجب گر آتشِ این زرق در دفتر نمیگیرد!