your browser not support this video

مرد تنبلی بود که انجام کارهایش را چه کوچک و چه بزرگ به بعدا می انداخت یک روز مردم از دست درختچه ای خاردار که کنار در خانه ای مرد تنبل روییده بود به او اعتراض کردن و گفتن هر چه سریعتر این درختچه را از ریشه دربیاور ولی مرد تنبل هی امروز و فردا میکرد تا عاقبت مردم از او شکایت کردن و حاکم شهر به او تذکر داد که هر چه سریعتر درخت را از ریشه قطع کند مرد تنبل که دید مردم و حاکم بخاطر اهمال کاری او مسخره اش میکنند ناراحت شد و تبری برداشت و به جان درخت خاردار افتاد ولی تنه ای درخت از فولاد بود و تبر در آن اثر نداشت بلاخره هر جور بود درخت را قطع کرد وبعد از آن همسایه ها به کمکش آمدند و ریشه اش را سوزاندن و از آن به بعد مردم با خیال آسوده از آنجا رد میشدن ........#داستان فارسی #قصه های هزار ویکشب #داستان #قصه #داستان پندآموز #داستان کلیله و دمنه #حکایت #روایت #داستانهای مذهبی #قصه های پیامبران #داستانهای امامان #قصه های امامان #مثنوی مولانا #قصه های مرزبان نامه #داستانهای کلیله و دمنه #داستانهای سعدی #دیوان حافظ #قصه های شب #New Story # قصه های کهن