your browser not support this video

رمان لجباز پارت ۵ #لجباز دیانا: چشام باز کردم یه نوری خورد به صورتم ‌‌... من کجام نیکا: قوربونت برم دیشب حالت بد شد اوردیمت اینجا دیانا: چجوری اوردیتم اینجا عسل: داماد آینده دیانا: داماد آینده کیه؟ نیکا: ارسلان دیگه دیانا : مگه عروسیشه عسل: خدایی بهم خیلی میاین دیانا : خفشو، به پرستار بگو این کوفتی دراره خسته شدم ... عسل پرستار صدا زد سرم درآورد لباسام پوشیدم رفتم جلوی در ارسلان: حالت بهتره؟ دیانا : حالم بهتره فقط مرسی بابت دیشب ارسلان: چرا دیانا: منو اوردین اینجا ارسلان: خواهش، کاری نکردم دیانا : من باید برم . ارسلان: خداحافظ دیانا: خداحافظ گوجه ارسلان: دختره منگل دیانا: هوی حرف دهنت بفهم ارسلان: درست صحبت کن دیانا : اگه نکنم چی میشه نیکا: بچه ها ترخدا بسه امروز ۴ پارت داریم