*پانیذ*
ماشین و پارک کردم با مهشاد شاد و شنگول وارد سالن دانشگاه شدیم که مهشاد گفت ،مهشاد:پانی دیانا اونجاست
پانیذ : باشه ؛ رفتیم پیش دیانا بعد از حرف زدن مفصل وارد کلاس شدیم .........
*مهشاد*
وقتی با بچه ها وارد شدیم سه تا پسر جذاب نشسته بودن ولی یکیش خیلی خوشگل بود چشم و ابرو مشکی ؛ چشاش خیلی قشنگ بود که با دستای دیانا به خودم اومدم دیانا : خب فهمیدیم پسر مردمو خوردی ؛ مهشاد : باشه بابا انگار خودت اون پسر مو بلوند رو نخوردی ؛ دیانا : من ؛ مهشاد : نه من بعد دیگه حرفی نزدیم رفتیم نشستیم........
*پانیذ*
وقتی وارد کلاس شدیم یه پسر خوش هیکل ،قد بلند اونجا بود رفتم پیشش نشستم وقتی که نشستم از ام سوال پرسید......
*رضا*
داشتم با محراب و ارسلان حرف میزدم که یه دختره اومد پیشم نشست داشته وسایل هاشو بر میداشت نمیدونم یه جوری شده بودم که ازش پرسیدم ؛ رضا : اسمت چیه خانم محترم ؛ پانیذ : پانیذ کرمی هستم اسم شما چیه؛ رضا : رضا برزگر هستم خواستم ببینم شما عضو پروژه میخوایین بشین
دوستون دارم پس حمایت کنید