روضه (زانوی خستهاش، تکان میخورد)زانوی خستهاش، تکان میخوردپیکرش را کشانکشان میبردچندباری میان راه افتادگفت: یا فاطمه؛ به راه افتادهردو دستش به پهلویش داردعرق سرد بر رویش داردتا که لرزه به پیکرش افتادوای! عمّامه از سرش افتادتار میدید دیدگان ترشگوییا ریخته بهم جگرشبا لب آستین، چنان زهراپاک میکرد خون لبها رابرزمین میکشید پایش راجمع میکرد هی عبایش را...