این صحبت معروفی بدجور به حال و هوای این روزهای ما فعالان رسانهای میچسبد. من که بیش از پنج سال از عمرم را صرف همکاری با روزنامههای کشور کردم امروز سخت از این تلف کردن وقت و جوانی خود پشیمانم. پشیمانی من از نوشتن نیست که تنها بهانه من برای زیستن است؛ پشیمانی من از جای نوشتنم است. در خفقان کامل؛ چند وقت پیش میخواستم یادداشتی کاملا تعدیل شده در وصف حال و هوای این روزهای کشورم بنویسم با سردبیر محترم یکی از روزنامههای به اصطلاح محترم مطرح کردم و اون در جواب پیشنهاد من گفت: هر هفته از ارشاد برای ما نامه میاد که به جای کلمه اعتراض، اغتشاش رو به کار ببرین و به جای کلمه معترض، اغتشاشگر؛ من بعد از اتمام مکالمه با اون سردبیر که مطمئنم او هم مانند من سخت از عمر رفتهاش پشیمان است، چند لحظه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ای کاش کور و کر و لال به دنیا آمده بودم. البته باطنا در این خفقان پیر شدهام. مردم دروغ میگن که ناحق خودشون و بگیرن. دروغ میگن که انسانی رو خراب کنن. دروغ و پر از عقده و پر از سرکوب. مرگ تنها راه نجاتی است که برای این روزهای خودم سراغ دارم. دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. جوونی، عشق، خانواده و از همه مهمتر برای من اینروزها لذت نوشتن را از دست دادهام. برخی از روی بیتجربگی و نابلدی خودم اما برخی به غایت جبر و خفقان.
قلم عباس معروفی را همواره میپرستم و اندیشهاش را باور دارم. او هرگز نمرده است و نخواهد مرد چرا که به قول خودش ادبیات شده. از این لحظه به بعد هیچ گونه همکاری با روزنامهها نخواهم داشت. از قبل یادداشتی در مورد کتاب چخوف برای یکی از دوستانم فرستادم که بعید میدانم چاپ شود؛ اما قسم میخورم هیچ وقت در این فضای آلوده به توهمِ ناشی از جاهلیت نخواهم نوشت؛ قطعا در زمان و مکان و دیگری قلم خواهم زد. از من چند داستان و نمایشنامه و یک کتاب که مجموعه یادداشتهایم برای سینما است به جا مانده. درست است با زبان الکن خود؛ خیال جوانیام را فریاد زدهام اما باور کنید این خیال همه دارایی من از زندگی بود. خیالم را ربودند.
علی رفیعی وردنجانی