your browser not support this video

این داستان خیالیه امیدوارم خوشتون بیاد..اسمت رو آرونا گذاشتن به معنی ماه..Aruna  سه روز دیگه 18 سالت میشه متولد ماه شهریور هستیداخل کره جنوبی زندگی میکنی ...ساعت 4 صبح از خواب میپری...یه صدایی میشنویAruna:کسی توی اتاق منه؟(پتو رو اروم روش میکشی روی صورتت)B:آرونا؟Aruna:آ..ب..بله شما؟...B:من کارت دارم باید با من بیایAruna:من تو رو نمیشناسم تو کی هستی؟ فقط صدا میاد بیا میخوام صورتتو ببینم...(از پنجره ی اتاقت میاد داخل)Aruna:..(همینجوری با تعجب نگاش میکنه)اون یه پری با موهای لخت و زرد بود که چشماش توی شب اکلیلی و نورانی دیده میشد..لباسش یک دامن و  تور بنفش خوشگل بود(خیلی رویایی و قشنگ)B:با من بیا میخوام یک چیزی نشونت بدم تو قبلا منو دیدی نیاز نیست بترسی وقتی 6سالت بود من توی حیاط خونتون پشت ساختمون باهات بازی میکردم.Aruna: آ..اره یادمه واقعا خودتی؟(شگفت زده از جا بلند میشه و نزدیک پری میره)B:اوم..حالا بیا Aruna:.باشهدستتو گرفت و از پنجره پرید..اون ساختمون 10طبقه بودموهات روی هوا شناور بود..حالا سقوط کردیدB:نترس من میتونم پرواز کنمAruna:(جیغ میزنی و چشماتو میبندی)تند تند پا میزنیپات به زمین میخوره توی چمن ها بدون کفشAruna:ما زنده ایممم(با ذوق)یک جایی بود که حتی تصورشم قشنگهپری دستشو گرفت تا با هم بالای کوه برن(پری لبخند قشنگی داره)در کنجکاوی بمونید تا پارت بعدددد