سریال عشق مشروط / تو در خانهام را بزن قسمت 6 دوبله فارسی
آدرس کانال مشکی ترکی
...
لینک کانال تلگرامی مشکی:
داستان قسمت آخر سریال وصلت، فصل اول. فریده کشته میشود؟ جواب فریده به خواستگاری عزیز؟
داستان قسمت آخر سریال آموزگار. آکیف زنده میماند؟ دانشآموزان نجات پیدا میکنند؟
داستان قسمت آخر سریال ملک، فصل اول. ملک زنده میماند؟ خانوادهاش او را میپذیرند؟ خلیل عاشق ملک است؟
فکرت مشتری سرکان، بعد از دیدن نتایج آنها می گوید که قصد دارد همچنان با کان همکاری داشته باشد و می گوید که همین فردا هم پرواز دارد تا به خارج کشور دارد. سرکان که عادت ندارد عقب بکشد، از اکیپش می خواهد تا هرطور شده فکرت را برای فردا در ترکیه نگه دارند تا بتواند پروژه را با طراحی جدید به او برساند و نظرش را عوض کند. همان موقع هم ادا از راه می رسد و سرکان فکری به سرش زده و از فکرت می خواهد تا برای جشن نامزدی فردا تشریف بیاورد! فکرت هم قبول می کند اما ادا که از چیزی خبر نداشته با عصبانیت به سرکان چشم می دوزد و بعد از رفتن فکرت به او می گوید: «من قبول نمیکنم! این کار نشدنیه! » سرکان می گوید: «این به خاطر خودمون نیست. به خاطر کاره! من مجبورم فکرت رو اینجا نگه دارم! » ادا با این حرف قانع می شود. همان موقع هم آیفر به ادا زنگ می زند تا سرکان را برای شام دعوت کند که با هم آشنا بشوند. وقتی ادا این را به سرکان می گوید، سرکان می گوید که نمی تواند قبول کند. کمی بعد هم ادا انگشتری را که خریده به سرکان نشان می دهد. سرکان با دیدن آن انگشتر ارزان قیمت، دست ادا را می گیرد تا خودش برای او حلقه ای بخرد. آنها به یکی از گران قیمت ترین طلافروشی ها می روند و مرد طلافروش زیباترین انگشتر ها با بزرگترین حلقه ها را مقابل آنها می گذارد اما ادا توجهی به آنها نمی کند. مرد طلافروش پیشنهاد می دهد تا از حلقه های دستسازشان که در دنیا تک هستند دیدن کنند. سرکان با دیدن انگشتری که نگین آن به شکل یک گل صورتی است آن را برمیدارد و به دست ادا می کند. ادا با دیدن آن انگشتر ذوق می کند و واقعا از ان خوشش می آید. اما بعد به سرکان می گوید: «تو قرارداد بنویس که بعد از این نامزدی انگشتر رو بهت پس میدم! »
بعد از خرید، سرکان و ادا به یک رستوران می روند. ادا در مورد پروژه ی جدید انها می پرسد. سرکان می گوید: «قرار بود دوتا زمین بخریم تا روش هتل اکولوژیکی بسازیم. یکی از زمین ها هتل و اون یکی باید یه باغ بزرگ میبود. اما کان، دشمن من، با خرید مزرعه کناری، مانع من شده و اگه نتونم توجه مشتری رو به خودم جلب کنم، هتل و پروژه مال کان میشه! » همان موقع سلین و فرید هم انجا می ایند و از آنها می خواهند تا کنار هم بنشینند. سرکان و ادا شروع به نقش بازی کردن و قربان صدقه ی هم رفتن می شوند! سلین با دیدن انگشتر ادا، کمی حسادت می کند اما می گوید که خیلی زیباست. ادا می گوید: «راستش داستان رمانتیکی پشت این هستش! سرکان بهم گفت اگه انگشتر رو دستت نکنی اسمتو رو دستم تتو میکنم! » سرکان به زحمت لبخند می زند و بعد ادامه می دهد: «منم رفتم و گلی که ادا خیلی دوستش داره و به عنوان سنگ تک براش پیدا کردم.. » سلین که به وضوح حسادت کرده لبخند الکی میزند و بعد در مورد پروژه می پرسد. وقتی سرکان توضیح می دهد، ادا بی هوا می گوید: «حتما کان میخواد رو همون زمین کشاورزی هتلشو بسازه! » سرکان با این حرف ادا فکری به سرش می زند و فورا همراه ادا آنجا را ترک می کند و به شرکت برمی گردد و رو به اکیپش می گوید: «همین الان ادا فکر معرکه ای کرد! قراره درخت ها رو جلوی در هتل و هرجا که بتونیم قرار بدیم. اینجوری هتل اکولوژِیکمون سرجاشه! » همه از این فکر خوششان می آید و برای ادا دست می زنند.
چند ساعت تمام اکیپ مشغول کار روی پروژه می شوند تا این که آیفر به ادا زنگ می زند و از او می خواهد تا زودتر برای شام همراه سرکان بیایند. ادا تازه یاد این دعوت می افتد و به اتاق سرکان می رود و مقابل بقیه کارمندان از او می خواهد که آماده بشود تا بروند. سرکان قبول نمی کند و ادا با تحکم می گوید: «زود آماده شو بریم! کارتو بعد از صرف قهوه انجام میدی! » سرکان با حرص به او خیره می شود و همراهش می رود و با عصبانیت می گوید: «آخرین بارت باشه جلوی کارمندا با من اینجوری صحبت میکنی! زنی که همراه منه باید خیلی با نزاکت منو بیرون صدا کنه و حرفشو بزنه! » ادا کمی از این حرف دلخور می شود.
وقتی انها به خانه آیفر می رسند. آیفر مقابل سرکان می نشیند و ملو و فیفی و جرن هم از دور آنها را دید می زنند تا اگر مشکلی در رفتار سرکان با ادا بود فورا آن ر