گزارشششش نکن :|
جانم فدای رهبرم :/
هزار بار جانم فدای رهبرم:/
_______________________________
پارت هفتم:
یه هفته بود..
دانشگاه خیلی خوب میگذشت..رسیدم خونه..
رفتم لباسامو گذاشتم تو کمد که چشمم رو یکی از لباسای خرگوشیم افتاد که جونگ کوک واسم خریده بود ...
فلش بک"
-عشقم اینو همش بپوشششش خیلی کیوت میشی نمیتونمممم
/کوک دیگه شورشو در نیار یه لباس خریدی تا کی میخوام اینو بپوشم..خودشم دلم نمیخواد خرابش کنم
-پس اینو نگه دار و هر وقت دیدیش یاد من بیوفت...
"پایان فلش بک"
لباس رو برداشتمو پوشیدم..
که در خونه زد..
/ولی من منتظر کسی نبودم؟
در رو باز کردم دیدم تهیونگه
/سلام ته !!
@سلاامم
/چه خبرا
@هیچی
/بیا تو دم در واینستا
@اوکی
نشسته بودیم و صحبت میکردیم که برگش گف
@چه لباس کیوتی داری..از کجا خریدیش؟
/چیزه..یکی بهم هدیه داده بود
(اشک داشت تو چشمم جمع میشد)
@اها...اخه منم یه دوستی دارم اونم برا من خرسیشو خریده
/اهان
@میگم میاری البومتو ببینم؟
/اره چرا که نه
@برو بیار
/باش
رفتم البومو اوردمو باز کردیم
/اینجا من 6 سالم بود .. رفته بودیم تایلند خونه خالم
@خالت تو تایلنده..چه جالب/اینجا هم 12 سالگیمه تو مسابقه ی موسیقی شرکت کرده بودم@نگفته بودی به موسیقی هم علاقه داری/اینجا هم اومدم کره ..فرودگاه اینچئون هس@اها..این کیه؟/چیزه..قبلا یه ..دوست پسر داشتم...یعنی ... چیزه..@اها فهمیدم نمیخواد توضیح بدی (تو دلش:پس این همون ا.ته ..باید به کوک بگم)/ولش کن البومو ..@اره..من بلند شم برم دیگه توهم ب درستات برس.../عه لاقل یه چیزی میخوردی..@نه دیگه خوردم مرسی ممنون/باشه پس خداحافظ...@بای
________________
از زبان تهیونگ:
به طرف خونه ی کوک رفتم..رسیدم...در رو زدم باز نکرد..زنگ زدم جواب نداد...اخه کجا میتونه باشه؟
______________________
از زبان جونگ کوک:
با گریه به طرف عمارت پدرم رفتم (اینا هم تو هر فیکی عمارت دارن:| )
در رو باز کردن
..:سلام اقا
-سلام...پدرو مادرم کجان
..:اقای جئون و خانم جئون بالا هستن...
-مرسی...
رفتم طبقه بالا ....
خ.جئون:سلام پسرکم...چیشده؟چرا نفس نفس میزنی
ا.جئون:سلام جونگ کوک
-پس اون کارو شما کردین نه؟
خ.جئون:کدوم کار؟
-چرا خودتونو به نفهمی میزنیننن شما نبودین که عکس منو با جینسو فوتوشاپ کردین که منو ا.ت ازهم جدا شیم..ا.ت به شما چیکار کردهه (با داد)
ا.جئون:صبر کن کوک زود قضاوت نکن..ما به خاطر خودتون اینکارو کردیم
-به خاطر ما؟برای شما خوبه که من الان یه ساله دارم عذاب میکشم؟
خ.جئون:کوک ما ا.ت رو مثل دختر خودمون دوست داشتیم...ولی چون دوتاتونم ایدل بودین...سخت بود این رابطه..
-هه....الان برا من فرشته ی نجات شدن..
از خونشون در اومدم و سوار ماشینم شدم..گوشیم مونده بود ت ماشین ..دیدم تهیونگ زن زده چن بار.
-سلام هیونگ خوبی@سلام .. چیکار میکنی؟چرا جواب نمیدی-اومده بودم خونه بابام...@اها...میگم بیا زود یه خبرای خوب دارم-چه خبری؟ @مفصله بیا خونه بگم..
رفتم خونه
@ا.ت رو پیدا کردم-چ..چ..چی؟@ا.ت..با من تو دانشگاه همکلاسه...-د...دانشگاه..دانشگاه چرا؟@نمیدونم..امروز رفته بودم خونش..البومشو اورد اونجا عکس خودشو با تو دیدم..از اونجا فهمیدم..اها یکیم..یادته باهم رفتیم واسش اون لباس خرگوشی رو بخریم..اونو پوشیده بود..-و...واقعا؟؟(گریههه از شوق)@اوهوم-نمیدونی که چه خبر خوبی دادیی میخوام فردا بیام دانشگاهتون@مطمعنی؟شاید نخواست تورو ببینه..خودشم شاید بیایی اونجا مردم جمع بشن..-به خاطر ا.ت..همه کار میکنم..همه کار..@اوکی خودت میدونی
فردا عصر:
از زبان ا.ت:امروز خیلی خسته کننده بود..ولی خوب درسه دیگه..از دانشگاه در اومدم که دیدم..ماشن جونگ کوک..اینجا رو از کجا پیدا کرد..اههه..چشم تو چشم شدیم که از ماشین پیاده شد و عینک دودیشو اورد پایین..زود فرار کردمو و اونم افتاد دنبالم
.-ا.ت صبر کن تروخدا بزار ببینمت/اینجا چرا اومدی..نمیخوام ببینمت..(که گرفتت )/بهم دست نزن -یه لحظه گوش بده /نمیخوام گوش بدم..من اونی که بخوام ببینم و بشنوم رو 1 سال پیش دیدم و شنیدم
-زود قضاوت میکنی... /اره اصلا من همشزود قضاوت میکنم تو راست میگی... -ا.ت اون رو پدرو...من با کسی به جز تو صحبت نمیکردم /الان توقع داری بهت اعتماد کنم؟ -نه فقط برگرد پیشم /هه..برو دیگه دنبالم نیا..و از وسط خیابون داشتم فرار میکردم که...کوک گرفتتم..و افتادم تو ب*غ*ل*ش و برای چند لحظه چشم در چشم شدیم و گریم گرفتو صورتمو برگردونمو ولش کردم.. /اره تو برنده شدی..من دلم برات تنگ شده بود..عاشقت بودم..عاشقت هستم.دنیای من تویی..قلبم ضعیفه.ولی نمیخوام غرورمو بشکونم.میفهمی؟برو.بزار به زندگیم برسم..بزار راحت باشم..-ولی من نمیتونم /میتونی همینطوری که من میتونم-توهم نمیتونی..
ادامه دارد