حسن ریوندی، شخصیت اصلی داستان، در مواجهه با یک موقعیت طنزآمیز یا شاید حادثهای غیرمنتظره، شروع به خندیدن میکند. اما خندهاش بهطور ناگهانی به اندازهای وحشتناک و شدید میشود که پاره میشود. این تناقض بین خندیدن و پاره شدن، خواننده را به تفکر و تأمل در معنای عمیقتر داستان و شخصیت میکشاند.