خلاصه داستان:
22 سال از فرار ستایش و فرزندانش می گذرد؛ اینک هر سه با هویتی دروغین و با نام فامیل رودباری زندگی می کنند. ستایش آسوده خاطر از اینکه با تغییر هویت خود و فرزندانش برای همیشه از چنگ حشمت فردوس گریخته است. او حالا صاحب رستورانی در رودسر است و اعتبار و شهرتی نیکو دارد و هرگز تصور نمی کند سرنوشت یک بار دیگر او و حشمت فردوس را رو در روی هم قرار دهد.