شعر۴۶:شعله ور...
چه شد مگر هوس دیگری به سر دارم؟
مگر ز عشق تو و دیدنت حذر دارم؟
مگر نه اینکه تو را با تمام دلخوشی ام
دو چشم خون به رهت مانده ای به در دارم!
چه شد چرا ز دل خسته زود خسته شدی؟
چنین مگر که نبودی دگر شکسته شدی!
چه شد به دیدنم حتی نیامدی در خواب؟
چرا تو کوچه ی بن بست و قفل بسته شدی؟
بسی به حد جنون دلت رسیده دلم!
هزار قرن گذشته تو را ندیده دلم!
چه شد که بعد خدا هم دلم خدایی داشت
دگر ز عاشقی و عشق دست کشیده دلم!
بسوز ای دل خاکستری خیالش نیست!
نصیب آتشی و آتشی که آبش نیست!
تویی که شعله وری واهمه برای تو نیست
در این وادی آتشکده جز آتش نیست!
چه شد مگر به خداوند قسم نمیخوردی؟
خدا به واسطه ی قلب من نمی بردی؟
نمیخورم سوگند تو وفا نکردی به من
همین بگویمت ای عشق در دلم مردی!!!
بهار ۹۳
برگرفته از کتاب مرگ آلاله
شاعر مهرداد شائقی(مهر)