در این قصه، لایلا به دوست صمیمی خود که نازی نام دارد، میگوید که از او عاشق است. او توصیف میکند که چطور قلبش برای نازی تپ میخورد و احساسات عمیقی برای او دارد. این احساس عشق و دوستی باعث میشود لایلا آرامش و شادی را در حضور نازی پیدا کند و این دوستی زیبا را تا ابد ادامه دهند.