رهام : منتظر امیر بودم که یهو یه دختری نشست روبهروم ، عجیب بود نمی شناختمش.
آرتمیس : سلا.... ای وای ببخشید فکر کردم دوستمه ، معذرت میخوام
رهام : نه اشکالی نداره شاید این میز رو دوست شما رزرو کرده.
آرتمیس : فکر نکنم تازه زنگ زد اگه رزرو کرده بود میگفت بهم .
رهام : به هرحال خوشبختم من رهامم ، رهام هادیان.
آرتمیس : همچنین آرتمیس عبادی هستم .... اسمتون آشناست شما مدیر عامل شرکت ملی هستید ؟
رهام : بله ، چطور ؟
آرتمیس : من دو روزه مشغولم در بخش حسابداری .
رهام : چقدر عالی پس بازم همو میبینیم .
آرتمیس : بله... فعلا خدانگهدار .
رهام : خداحافظ خانوم عبادی .
امیر : رفتم تو کافه ، اووو اون دختره پیش رهام کیه ؟! آرتمیس بود دوست صمیمی نامزدم نیوشا .
رهام : سلام جوجه طلایی چطوری تو ؟
امیر : سلام ماه منیرم ، این کی بود شیطون ؟..
رهام : یکی از همکارا تو شرکت بود .
امیر : می شماسمش دوست جون جونی نیوشاست .
رهام : عه ؟!!چه خوب ...یعنی چیزه...
امیر : بابا بذار یه روز بشه بعد..
رهام : اوکی . حالا ، راستی دیشب یاشار زنگ زد گفت شب بریم دمو رو آماده کنیم .
امیر : باشه بعد مستقیم از اینجا میریم خونه یاشار .
امیر : رفتیم خونه یاشار کار دمو رو تموم کردیم . ساعت ۱۱ بود ، سوار ماشین شدیم . تو راه به نیوشا زنگ زدم.
نیوشا : الو .. امیر ، میدونی چقدر منتظر زنگت موندم جوجه من !
امیر : الهی قربونت برم چشم کهکشانی من خوب خودت زنگ میزدی .
نیوشا : گفتم شاید مزاحمت بشم ، راستی امروز آرتمیس بهم زنگ زد گفت رهامو دیده . اینقد ذوق داشت که فکر کنم باباشو میدید اینقدر خوشحال نمی شد .
امیر : اره اتفاقا دیدمش از دور ، رهامم خیلی از آرتمیس خوشش اومده بود .
نیوشا : میگم بیا تو یه قرار این دوتارو باهم بیشتر آشنا کنیم .
امیر : خیلی خوبه موافقم ...
فعلا تا پارت بعدی ماکانیای قشنگم ^-^