ظاهر شده شعر و جان زِ ها می گوید
از روی صفای انّما می گوید
شاعر تو نخوانی عاشق شهلا را
عاشق شده از روی هما می گوید
اینقدر دلش آتش پر خون گشته
با ناله ی شعر از بلا می گوید
چون جان و دلش آتش پر اسرار است
دودش زده بیرون و نوا می گوید
شاهد شده بر روی ثریّا آخر
هر دم ز هوای کبریا می گوید
شاعر به خیالات و ، به اوهام شده
عرشی به تمام از هدا می گوید
نوری زده بر جان بخدا آن مهلا
سیّد به تمام جان خدا می گوید
#سیّدعرشی