قصه جریحه دار شد آن طرف پیاده رو
عقل صدا زد که بمان عشق صدا زد که برو
وقت چه بود آن غروب وقت قیامت تو بود
فرق تو با بقیه چیست فرق تو غیرت تو بود
تیغ زدند بی هوا دشنه زدند بی خبر
کوچه به حرف آمده چند نفر به یک نفر
آن چه همیشه و هنوز کوچه به کوچه جاری است
قصه سر بداری و غیرت سبزواری است
هیچ غمی برای ما مثل غم تو داغ نیست
مرگ تو انتخاب بود مرگ تو اتفاق نیست
این که به پیشگاه مرد زخمی ایستادن است
وای برادر من است آه برادر من است
روحش شاد و قرین رحمت و مغفرت الهی