یک روز بارانی بود رفتم یه کافی شاپ و یه قهوه سفارس دادم و منتظر مندم تا قهوه ام آماده بشود. دینگ سفارش شماره 12 آماده است رفتم قهوه ام رو گرفتم و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم، به دانشگاه رسیدم سرم تو گوشیم بود و داشتم میرفتم که یک دفعه خوردم به یه نفر و قهوه ام ریخت روی لباسم شانس آوردم که مانتو توی کیفم داشتم دستم و گرفت و بلندم کرد با پسره چشم تو چشم شدم خیلی جذاب بود با صدای پسره به خودم آمدم گفت : ببخشد واقعا معذرت میخوام.... حرفش قطع کردم گفتم :اشکال نداره .) رفتم داخل یه کلاس که هیچ کس نبود لباسم رو عوض کردم و رفتم سرکلاس....... بقیش توی کامنت ها اگر پارت 2 میخواستی توی کامنت ها بگید و لایک کنید