زندگی اندیشمندان بزرگ رو که ورق میزنیم، به یه ویژگی مشترک بین اونها میرسیم. انگار طبق یک نقشه راه واحد جلو رفتن.
« از ساحل امن بریدن و دل رو به دریای طوفان حوادث زدن» همون ویژگی مشترکه. به چه معنا؟
هر آدمی در طول زندگی، با یه سری افکاری که بهش به ارث رسیده بزرگ میشه. افکاری که به چرایی اونها کاری نداره و چشم بسته ازشون پیروی میکنه. اما متفکرینی مثل #دکتر_شریعتی دقیقا خلاف جهت آب شنا میکنن.
#شریعتی خودش رو در سالهای ابتدایی دهه سی شمسی، دستخوش افکار موریس مترلینگ، آرتور شوپنهاور و فرانتس کافکا میدونست و تصریح کرده بود که آشنایی با این افکار، او را «از آشیانه گرم و مأنوس و پریقین آرام بخش مذهب موروثه و دنیای معصومانه نوجوانی به سوی تندبادهای سهمناک و طوفانهای وحشی اقیانوسهای بیکرانه افکار سردرگم و خشن فلسفههای پس از دو جنگ جهانی اروپا» کشونده.
«دکتر شریعتی جست وجوگری در مسیر شدن»، اسم کتابی بود که آیت الله بهشتی درباره #علی_شریعتی نوشته بود. "در مسیر شدن" شاید بهترین عبارتی بود که میشد شریعتی رو توصیف کرد.